چو ماه چارده دارم نگاری چاردهساله
که رخسارش بود ماه و خطش بر گرد مه هاله
درین گلشن زیاد از ساغر حسن تو بود آن می
که ساقی ریخت در جام گل و پیمانه لاله
نباشم چون خموش از جور او با این دل مسکین
چه برمیخیزد از آه و چه برمیآید از ناله
خوش آن دم کز چمن مست آیی و از تاب میریزد
ز رخسارت عرق زان سان که از گلبرگ تر ژاله
ندانی گر چهها آمد ز تیغت بر دلم بنگر
که خون میریزد از مژگان تر پرگاله پرگاله
نشاط طبع اگر جویی رو از میخانه جو کآنجا
می یکساله از دل میبرد اندوه صدساله
به صحرا میرود آن آهوی مشکین چه خوش باشد
زمانی کاید و مشکین غزالانش ز دنباله
عروس فکر بکرم فارغ از وصف است کاین دختر
ز نیکویی ندارد حاجت تعریف دلاله
رباید بوسهای گر ز آن لب شیرین زند در دم
لب مشتاق از شیرینی آن شهد تبخاله