جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست
سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست
امروز منم عاشق بیمونس و بییار
فریاد همیخواهم و فریادرسم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دسترسم نیست
خواهم که بهبازی نفسی با تو برآرم
از تنگدلی جانا جای نفسم نیست
هر شب به سر کوی تو آیم متواتر
با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست
گویی که: "طلبکار دگر یاری، رو رو!"
آری صنما محنت عشق تو بسم نیست