لطف از اول داشت یار من به من
زآن سبب نگذاشت کار من به من
بست از خونم حنا دیدی چه کرد
عاقبت از کین نگار من به من
تا رود کی بر سر کویش به باد
مانده این مشت غبار من به من
غنچهسان خون شد دلم تا کی ز لطف
رخ نماید گلعذار من به من
زد به تیر و بر سرم ناید ببین
خصمی عاشقشکار من به من
گر به دل بینم رخش از لطف اوست
داده این آیینه یار من به من
کجروم من او عنانم دارد آه
گر دهد یار اختیار من به من
از هنر مشتاق نالم نه ز چرخ
کین شکست آمد ز کار من به من