مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

بی تو بتان را چه سرور ای صنم

بتکده را بی تو چه شور ای صنم

یافته از موی تو و روی تو

دیر و حرم ظلمت و نور ای صنم

بت‌شکنی پیشه کند بت‌تراش

گر کنی از پرده ظهور ای صنم

پر ز بتان بتکده اما چو تو

نیست بتی مست غرور ای صنم

برهمنان گرد تو و من تو را

چند کنم سجده ز دور ای صنم

موسیم از بتکده نور تو را

دیده نه در وادی طور ای صنم

کافر عشق توام و نام تو است

ورد لبم تا لب گور ای صنم

ناله مشتاق به بتخانه‌ها

از غمت انداخته شور ایصنم