خونم نریزد، آن غمزهٔ مشکل
صیاد زیرک، من صید غافل
از قرب جانان، ما را چه حاصل
بحرش در آغوش، لب تشنه ساحل
خیزد چه در عشق، از دست و پایی
کان مانده بر سر، این رفته در گل
خنجر کشیده، حشمت ز مژگان
جانها تپیده، در خون چو بسمل
مجنون زمینگیر، از ناتوانی
افتاده هر گرد، دنبال محمل
صد کشته هر سو، در خون تپیده
نه تیغ بیداد، نه دست قاتل
درماندهام سخت، در کار عشقت
هم ناخنم سست، هم عقده مشکل
خوش آنکه گیرم، تنگش در آغوش
بر گردن او، دستم حمایل
نادیده پویم، ره تا کدامست
پشتم به مقصود، یا رو به منزل
خاموش مشتاق، کز نالهات کشت
روحانیان را در خون تپان دل