مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

روزی که مرغ وحشی دل با تو رام بود

نه نامی از قفس نه نشانی ز دام بود

سرکش مشو ز ناز که گلچین روزگار

با گلبن آنچه کرد گل انتقام بود

مردم ز آرزوی وصال تو کین ثمر

هرگز نگشت پخته و تابود خام بود

می‌کش نیم‌ کنون که مرا آفریده‌اند

زان مشت گل که گاه سبوگاه جام بود

افغان که گشت هاله خط بوته گداز

حسن ترا که غیرت ماه تمام بود

شادم ز بیخودی که چه با غیر دیدمش

نشناختم که غیر که‌و او کدام بود

مشتاق لب به بند که افتاد در قفس

طوطی باین گناه که شیرین کلام بود