از دم باد صبا بوی کسی میآید
من و فریاد که فریادرسی میآید
خیزد از ما چه درین دام که بییاری عشق
کی ز سیمرغ تلاش مگسی میآید
کار عشاق تو در عشق همین سوختنست
چه در آتش دگر از مشت خسی میآید
نیست در طالع مرغ دل ما آزادی
هر نفس ناله آواز قفسی میآید
در رهت بیخبر از حال دلم لیک به گوش
ناله زاریم از باز پسی میآید
در هوای شکرت به که پرافشان نشویم
کی ترا رحم به حال مگسی میآید
خسته عشقم و خاموش نگردم ز فغان
میکنم ناله ز من تا نفسی میآید
آورد یاری اشکم چه به کویت گویی
که به بحر از مدد سیل خسی میآید
مخور از بخت سیه غم که ز دور مه و مهر
شب بسی میرود و روز بسی میآید
در ره عشق کسی نشنود آواز کسی
گاهی از دور صدای جرسی میآید
عشق آن شاهسواریست که بیتحریکش
کی درین عرصه به جولان فرسی میآید
خوش دلم میتپد از شوق همانا مشتاق
پیکی امشب ز سر کوی کسی میآید