مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

خوانم او را دعا همین باشد

وز دعا مدعا همین باشد

بس درین محفلم می و معشوق

تا همانست و تا همین باشد

رودم دل کجا ز کنج لبت

گوشه دلگشا همین باشد

در وداع تو تا دل و جان هست

تا همانست و تا همین باشد

چون پی محملت ننالد دل

ناقه‌ات را درا همین باشد

دردمند توام دوا چه کنم

من ودردت دوا همین باشد

از در او کجا رود مشتاق

شه همان و گدا همین باشد