مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

دلم کز آتش جان‌سوز غم نخواهد ماند

بمن نماند و بدلدار هم نخواهد ماند

بساز با لب خشک و نه قطره جوی نه بحر

که در محیط جهان بیش و کم نخواهد ماند

حذر ز آتش آهم که افکند کز تاب

به بحر در جگر بحرنم نخواهد ماند

بمحفل تو عزیزان چنین شوند ارخار

کسی ز محترمان محترم نخواهد ماند

اگر شوند ز رنج وجود آگه کیست

که تا ابد بدیار عدم نخواهد ماند

به دست داغ تو وین داغ سوزدم که درم

همیشه در کف صاحب درم نخواهد ماند

ز شادی و غم غیر و تو نیست غم مشتاق

همیشه شادی و پیوسته غم نخواهد ماند