گرم صد داغ بر جان میگذارد
کجا داغی چو هجران میگذارد
خوشا تیرت که مرهم خستگان را
به زخم از آب پیکان میگذارد
چه بحر است اینکه درهم کشتی ما
شکست و شکر طوفان میگذارد
گر از ذوق شهادت گردد آگاه
ز کف خضر آب حیوان میگذارد
میندیش و بکش می ابر رحمت
کرا آلوده دامان میگذارد
گذارد گر دمی آسودهام چرخ
کجا آن چشم فتّان میگذارد
به جانم درد عشق بار خوشتر
از آن منت که درمان میگذارد
خوشم با داغ عشق او که این داغ
نه سر بر جا نه سامان میگذارد
ستاد تا فراقش جان مشتاق
چه منتهاش بر جان میگذارد