پایی به پای دشتنوردم نمیرسد
گردی به گرد بادیهگردم نمیرسد
حال مرا شنید و نپردازدم به حال
دردم به او رسید و به دردم نمیرسد
داند مریض خویشم و آسوده خوانَدَم
من در گمان اینکه به دردم نمیرسد
باد خزان گلشن خویشم جدا ز تو
آفت به باغی از دم سردم نمیرسد
خون گریم از غم تو و داغم که هیچ رنگ
از اشک سرخ بر رخ زردم نمیرسد
مشتاق درد نامه عشاق خواندهام
افسانهای به قصه دردم نمیرسد