مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

گر چو من از گلشن عشقش بدل جز خار نیست

ناله بلبل چرا چون ناله من زار نیست

گرنه با اغیار سرگرمی چو شمع امشب چرا

برنخیزد از دلم آهی که آتش بار نیست

نیست تنها خسته جان من که در اقلیم عشق

جز دل مجروح و غیر از سینه افکار نیست

از کنشت و کعبه‌ام چون کافر و مؤمن مجوی

عاشقم عاشق مرا با کفر و ایمان کار نیست

عاشقان محنت طلب اما کسی در کوی عشق

همچو من جویای رنج و طالب آزار نیست

مدعی نالد ز درد عشق اما از لبش

ناله‌ای کاید بگوشم ناله بیمار نیست

او بعاشق دشمن و من عاشقم نه بوالهوس

یار من با غیر از آن یار است و با من یار نیست

گلشن آرا گو در گلشن برویم وامکن

من چو بلبل زآن گلم نالان که در گلزار نیست

نیست ره در محفلش مشتاق را کین بارگاه

بارگاه شه بود اینجا گدا را بار نیست