خوش آن ساعت که یار از لطف گردد همنشین ما را
برآید جان و دل ز امید و بیم مهر و کین ما را
خوشی و ناخوشی وصل و هجر اوست ما را خوش
که گاهی دوست میخواهد چنان گاهی چنین ما را
به شکر این که داری جمع ساز و برگ نیکویی
تهی دامن مران از خرمنت چون خوشهچین ما را
مذاق ما ز شهد وصل شیرین کن بگو تاکی
پسندی تلخکام از حسرت این انگبین ما را
من و مشتاق نتوانیم رفتن از درت کانجا
وفا برپای دلبسته است بند آهنین ما را