دیده معطوف دهان غنچه دلدار کردم
روزهدار عشق بودم، من به هیچ افطار کردم
روبهرو کردم گل روی تو، با گل در گلستان
پیش چشم مردم گلزار، گل را خار کردم
شمع را گفتم تو را عیب، این که رازت بر زبان است
از خجالت آب شد او، تا من این اظهار کردم