گرسنه چون شیرم و برهنه چو شمشیر
برهنهای شیر گیر و گرسنهای شیر
برهنهام دستگیریام نکند کس!
دست نگیرد کسی به برهنه شمشیر
من دم شیرم، به بازیام نگرفتند
کس نه به بازی، گرفته است دم شیر
گرسنه از درد، دلش همچو تهی طبل
شهر خبر سازد، ار نماید تقدیر
طبل تهی را بلند آید آواز
گرسنه را ناله، بیش باشد تأثیر
عزت نفسم نگر که هست خوراکم
خون دل و اشک چشم و چشم دلم سیر!
مردهشو این مردهدوست مردم ببرد
گشته فقط حُبّ مرده، درشان تخمیر!
بی سر و وضعم چو اغلبی ز حکیمان
گرسنه ماندم چو اکثری ز مشاهیر!