مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۶

جان گر ز غمت با دل پرتاب برفت

سر نیز بسان تیر پرتاب برفت

بنشست چو برف دیر و سردی ها کرد

بگداخت به انتظار و چون آب برفت