تلطفی بنما ای برید باد سحر
نسیمی از نفس من بدان چمن برسان
ز دل که نافه صفت شد ز خون سوخته پر
دمی چو مشک بدان آهوی ختن برسان
سلام این دل پروانه وار سوخته بال
شبی به خلوت آن شمع انجمن برسان
ز من نمی رسد آنجا کسی ز بیم رقیب
تو گر دمی رسی آنجا سلام من برسان
به ارمغانی من بوی دوست باز آور
دوای جانم ازان زلف پرشکن برسان
جوابی از لب شیرین او به من باز آر
علاج این دل رنجور ممتحن برسان
بگو برای یکی دردمند سودائی
مفرحی ز لب لعل خویشتن برسان
زبهر محنت ایوب سلوتی بفرست
برای دیده یعقوب پیرهن برسان
گرش ملال بود زینهار بیش مگوی
در آن مجال که درگنجد این سخن برسان