تلطفی بنما ای برید باد سحر
نسیمی از نفس من بدان چمن برسان
ز دل که نافه صفت شد ز خون سوخته پر
دمی چو مشک بدان آهوی ختن برسان
۳
سلام این دل پروانه وار سوخته بال
شبی به خلوت آن شمع انجمن برسان
ز من نمی رسد آنجا کسی ز بیم رقیب
تو گر دمی رسی آنجا سلام من برسان
به ارمغانی من بوی دوست باز آور
دوای جانم ازان زلف پرشکن برسان
۶
جوابی از لب شیرین او به من باز آر
علاج این دل رنجور ممتحن برسان
بگو برای یکی دردمند سودائی
مفرحی ز لب لعل خویشتن برسان
زبهر محنت ایوب سلوتی بفرست
برای دیده یعقوب پیرهن برسان
گرش ملال بود زینهار بیش مگوی
در آن مجال که درگنجد این سخن برسان