زمین با فلک گفت دوش از سر عجز
و فی الله من کل حطب جنابک
چرا رونق و رسم و آئین نمانده ست
ز ملکی که راند اردشیر بن بابک
فلک گفت بینی و دانی و پرسی
دریغا اتابک دریغا اتابک