ای که بر آینه از رخ صورت جان کردهای
آب را از رخ محل صورت آسان کردهای
خویشتن بینی مگر ای یار کاندر آینه
خویشتنبین گشتهای تا صورت جان کردهای
چون نمییارد کسی گل چیدن از رخسار تو
پس برای زینت خویش آن گلستان کردهای
معجز است این نی که سحری آشکار آوردهای
کاندر آن صد سامری را بیش حیران کردهای
عاشقان از درد و حسرت لب به دندان میگزند
تا تو در لب کام خضر از ناز پنهان کردهای
خضر خطت تا قرین آب حیوان آمدهست
بس سکندر را کاسیر درد حرمان کردهای
شد دلم چون گوی سرگردان میدان هوس
تا تو از عنبر به گرد ماه چوگان کردهای
با چنین چوگان به قصد صد هزاران دل چو گوی
بر سر میدان حسن آهنگ جولان کردهای
بر لبت خالیست همچون دانهای کافکندهای
بر رخت زلفی که دام صد مسلمان کردهای
عاشقم اهل خراسان را بدان رغبت که تو
خویشتن را قبله اهل خراسان کردهای
بس فروزان طلعتی چون شمع مانا یک شبی
خدمت خلوتگه دستور ایران کردهای
عز دین طاهر که آثار کمالش ظاهر است
آنکه ذاتش همچو نام از کنج نقصان طاهر است