ای چون حیات شیرین، وی چون روان گرامی
جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی؟
هر بام چون خرامی سرو روان باغی
هر شام چون برآئی مهتاب طرف بامی
نوشی و خوشگواری نیشی و جانشکاری
گه آب و گاه ناری گه صید و گاه دامی
دهری و بیوفائی عمری و بیثباتی
مهری و شهرگردی ماهی و ناتمامی
بس در لباس رندان بر هم زدی جهانی
یا رب چه فتنه خیزد روزی اگر خرامی
بر پشت اسب تازی بر روی زین ترکی
در بر قبای چینی بر سر کلاه شامی
صد بنده گردد آزاد از من به شکر لطفت
گر بشنوم که روزی گوئی مرا غلامی
صد حج کنم پیاده گر کعبهٔ درت را
یکره کنم زیارت از بهر نیکنامی