گر با تو زبانی شودم هر سر موئی
وز جور تو نالم به تو بر هر سر کوئی
از ناز و جفا هم نکنی یک سرِ مو کم
وز نالهٔ من در تو نگیرد سرِ موئی
در حسن تمامی و دل افروز و منم نیز
تنکاسته و انگشتنما از همه روئی
یعنی تو مه چاردهی از همه وجهی
من بی تو مه یکشبهام از همه سوئی
با عشق تو مردی نکند یاد ز جفتی
وز حسن تو یک زن نبرد طاعت شوئی
تا آب جمال تو روان گشت نبردهست
یک تشنه درست از لب جوی تو سبوئی
تا چشمهٔ نوش تو عیان شد نرسیدهست
یک جرعهٔ کام از لب آزی به گلوئی
اشک و جگر سوخته در عشق گرفتند
با لعل لب و مشک سر زلف تو خویی
وامروز به اقبال لب و زلف تو هر یک
از رنگ به رنگی شد و از بوی به بوئی
با جور تو کس پای ندارد به جز از من
ناید مه دی کار چناری ز کدوئی
بر رغم مرا سفله و ناکس چه گزینی
آخر چو منی را چه کشی بهر چون اوئی؟
ناجنسی ازین جنس نیاید ز حریفی
زشتی بدینسان نکند هیچ نکوئی