آن دل که جو جانش داشتم نیست
صبری که بر او گماشتم نیست
زلف تو ز درج سینه دل بربود
لابد چو نگه نداشتم نیست
باری دل تو نگاهدارم
کآن نقش کز او نگاشتم نیست
چون شمع به جز ز سوز هجرت
امید حیات چاشتم نیست
باران سرشک من هبا شد
کآن تخم امل که کاشتم نیست
در دامنم آن سرشک چون در
کز دیده فرو گذاشتم نیست