امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷ - در طور خواجه

شب چو شکست توبه ام شوخ شرابخوار من

صبح دعاست کار من تا شکند خمار من

هست دلیل اینکه آن مست شبم نواختست

چشم و رخ کبود من روی و سر فگار من

باد چراست جانفزا گرد ز چیست سرمه گون

گر نه به طوف دشت شد جلوه شهسوار من

تیغ و جفای قاتلم چند فتد به خاک و خون

از دل زخمناک من وز تن خاکسار من

بردن بار درد را جانب کشور وفا

بارکشی نبوده است از دل بردبار من

کشته آن قد و رخم هست مناسب ایفلک

اینکه ز سرو و گل کنی شمع سر مزار من

زخم دلم ز مرهم صبر کجا شود نکو

هر نفس آن چو می فتد از دل بیقرار من

من که و در کنارم آن طفل نشستن آرزو

منزل طفل اشک شد چون همه گه کنار من

مغبچگان مست در دیر همی کنند هزل

از پی علم و دین نگر فانی خسته کار من