دوشم از سوز فنا با قد خم یاد آمد
شمع در گریه شد و چنگ به فریاد آمد
با همه سنگدلی رحم کنی گر دانی
کز غم هجر توام دوش چه بیداد آمد
رسم تاراج خرابی چو بدید ابر بهار
گریه اش ناله کنان بر گل و شمشاد آمد
از خزان ریخت جوانان چمن سرو مگر
کز چنان تفرقه از راستی آزاد آمد
اجل از هجر تو میخواست که قتل آموزد
از پی کسب هنر جانب ارشاد آمد
دوش رفتم به خرابات و به جامی شد دفع
آنچه از دور زمان بر دل ناشاد آمد
فانیا قطع بیابان خودی دشوار است
مگر آن کس که به توفیق خداداد آمد