شبنم که هوا ریخت به گلها و سمنها
شد آبله عارض اطفال چمنها
گلهای چمن گر نه شهیدان فراقند
چون لاله چرا غرقه به خونند کفنها؟
در تاب اگر نیست ازان جعد دلآویز
در طره سنبل ز چه افتاده شکنها
در فصل چنین باده و یاری به کف آور
خوردن نتوان جام چو در میکده تنها
چون جانب آن بت نشتابم که زر ناب
در گردن جان بهر کسش گشته رسنها
در سر حقیقت به سخن راه نباشد
جایی نرسد ار چه بسی رفت سخنها
فانی بره فقر درا نکته مگر بیش
گر مرد رهی بیش میار این همه فنها