طغرل احراری » دیوان اشعار » مستزادها » شمارهٔ ۲

آیینه به بزم دلگشای تو رسد

ای جان نگاه

هم شانه به زلف مشکسای تو رسد

ما را چه گناه؟!

ما خال شویم و سرمه منظور افتد

مردیم ز رشک

دل خون شود و حنا به پای تو رسد

سبحان الله؟!