جعد طرهاش دیدم خاطرم پریشان شد
یاد عارضش کردم کلبهام گلستان شد
درس محنتش خواندم مشکلاتم آسان شد
محو جلوهاش گشتم تا رخش نمایان شد
رفتم آنقدر از خود کآیینه به سامان شد!
ناقه سرشک من بسته در رهش محمل
از سپهر چشمانم دم به دم شود نازل
بیابا به پای او میفتد ازین غافل
گریهای نمیسازد منع انبساط دل
غنچه را کجا شبنم تگمه گریبان شد؟!
بر سرم ز هجرانش شورش قیامت رفت
از هوای عشق او بیحدم ملامت رفت
حاصل امید من جمله در غرامت رفت
اندکاندک این امید در پی ندامت رفت
پشت دست ما کمکم نذر زخم دندان شد
گیرودار صد موسی از تجلی طور است
شوکت سلیمانی در ترحم مور است
صبح مطلب عاشق بعد شام دیجور است
ریشه تا دواند تاک جلوهگاه انگور است
کوششی به عرض آمد آبله نمایان شد
کشتی امیدم را ز اشک ناخدا کردم
در محیط اندوهش بیابا رها کردم
با خیال سودایش عمر خود ادا کردم
در هوای وصل او دوش گریهها کردم
قطرهقطره اشک من دانهدانه مرجان شد
لشکر المهایش کرده در دلم منزل
از نتیجه عشقش جز ستم نشد حاصل
مردم از غم هجرش تا شدم به او واصل
بیتردد اسباب حل نمیشود مشکل
کز کشاکش ناخن کار عقده آسان شد
بوعلی بود پیشم در سلوک مجنونی
دانشم کند اکنون از ارسطو افزونی
سینه بلیناسش طغرلم کند خونی
گشت حاصل شاهین شوکت فلاطونی
بعد ازین به ختلان هم گیرودار یونان شد!