طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳ - مردانقلی

ماه تمام من که منم مستمند تو

مرغ دلم فتاده به دام کمند تو

رفتار خویش کبک دری ترک می‌کند

بیند اگر خرام قد دلپسند تو

۳

در ملک حسن خسرو فرمانروا تویی

دل نیست در جهان که نباشد به بند تو!

ای قامت بلند تو سرمشق دلبری

جانم فدای قامت بالا بلند تو!

نرد مفاخرت ز فلک می‌برد زمین

زیرا که محرم است به نعل سمند تو

۶

قربان آن شوم که تو را آفریده است

در هر کجا بود سخن از چون و چند تو

لب‌های غنچه وا نشود گر روی به باغ

از شرم خنده لب شیرین ز قند تو

یاد از هوای سجده ابروت می‌کند

طغرل نکرده وهم ز تیغ پرند تو