شوخ شهرآشوب من گر بیحجاب آید برون
با تماشای جمالش آفتاب آید برون!
از می وصلش رقیبان جمله یکسر کامیاب
سوی عاشق آن جفاجو با عتاب آید برون!
در چمن بیروی او با گل چسان سازم نگه؟!
شبنم خجلت به رویم چون گلاب آید برون!
آنقدر با یاد او از دیده باریدم گهر
موج طوفان سرشکم را حباب آید برون!
سوختم در مجمر عشق تو ای نازآفرین
هر دمی از دل مرا بوی کباب آید برون
بیتو عمری همچو نی با ناله دارم الفتی
برق آهم هر نفس همچون شهاب آید برون
کیست طغرل امت پیغمبر خضر خطش؟!
ای خوش آن پیغمبری کو با کتاب آید برون!