ای ز صبح عارضت شرمنده در گلزار گل
پیش رخسارت بود امروز جای خار گل
سوی گلشن ای بهار ناز بیپروا خرام
کز نهگاهت میکند از هر در و دیوار گل
در گلستانی که یاد شعله دیدار توست
بشکفد هر لحظه از فریاد موسیقار گل
کس نمیبیند کنون در چارسوی اعتبار
جز حدیث آن گل روی تو در بازار گل
تا به رخسار تو شد آیینه گلشن دچار
میکند تعظیم رویت در چمن ناچار گل
دامن زلفت به رخ پیچیده زان رو بشکفد
برهمن را هر زمان در گردن از زنار گل
گر ز مرآت رخت عکسی فتد ناگه در آب
سرو جای برگ آرد بر لب جوبار گل
پنج نوبت میزند اندر چمن از شش جهت
عارض و رخسار و لعل و خندهات از چار گل
گر کشد هر کس ز تصویر جمالت یک رقم
بشکفد از پنجهاش تا حشر چون گلزار گل
آفرین بر مصرع بیدل که طغرل گفته است
حیف باشد جز دل عاشق به دست یار گل!