طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

تا قضا زد خیمه هستی درین نیلی بساط

شهد جام عیش را با زهر غم کرد اختلاط

راحتی نبود به کس در محنت‌آباد جهان

جای آسایش نباشد صحن و بام این رباط

فرصت فردا ز دیوان ازل نآمد تو را

می‌توانی کن تو کار خویش امروز احتیاط

در سلوک عاشقی تمکین بود شرط ادب

بارگاه عشق نبود جای هزل و انبساط

زال دنیا را که مردان سه طلاقش داده‌اند

غره مکرش مشو بینی به گوش او قراط

عاقبت پیچید به پایت رشته دام اجل

مسلخ دنیا که از شام و سحر دارد قماط

طغرل از جام ازل با قسمت خود راضی‌ام

زهر غم باشد نصیبم از قضا جای قباط