هرچه جز عشقش مرا عار است و بس
مدعا از یاریام یار است و بس
نیست بار دیگری بر دوش من
قامت خم زیر این بار است و بس!
کی رسم در وصل او از بخت بد
پیش رویم بس که دیوار است و بس؟!
آنقدر در عشق او خون شد دلم
اشک من چون دانه نار است و بس
نیست کاری در جهان جز عاشقی
کارهای دهر بیکار است و بس!
جان شیرین میکند در بیستون
قسمت فرهاد کوهسار است و بس!
پیش چشم عاشق مجنون ما
کوه و صحرا جمله هموار است و بس!
نیست حق دعوای هر کس در جهان
یک سر منصور بر دار است و بس!
بیسبب کی میرود موسی به طور؟!
مطلبش یک عرض دیدار است و بس!
حلقههای کفر زلفش دم به دم
برهمن را تار زنار است و بس
گفت هر کس دید چشم و ابرویش
در رواق کعبه معمار است و بس
مدعا حاصل نشد از باغ دهر
جای گل در دشت من خار است و بس
طرهاش هرگه که بر دوش افکند
در نظر چون حلقه مار است و بس
حبذا طغرل که بیدل گفته است
چشم وا کن شش جهت یار است و بس