آه ازآن روزی که گردیدم من از وصل تو دور
هوشم از سر رفت و طاقت از دل و از دیده نور
باد هجران در بهار وصل یغما پیشه کرد
دولت دیدار را از این حشم آمد فطور
بیدم صبح وصالت در پس شام غمم
سینه صد چاک من کی بیرخت دارد سرور؟!
در درون دیدهام چون مردمک جا داشتی
گشتهام دور از تو چون مرآت عاری از شعور
طغرل ایامی که بودم از دلارامم جدا
نظم کردم این غزل در قبر ایوب صبور