تا شعاع مهر از جیب تو روشن میشود
دامن هر ذره از آیینه خرمن میشود
پرده دیگر به مضراب غمش در کار نیست
از بم و زیر جنون این ناله شیون میشود
نیست امکان تا به عرض آرم حدیث وصف او
بس که از حیرت زبانم همچو سوسن میشود
وصل داری آرزو شو بسمل شوق طلب
مشکلات درس در او حل از تپیدن میشود
حیرت ما گر شود سرگرم عرض مدعا
جوهر آیینه یکسر چین دامن میشود
در حریم وصل او هر لحظه در بزم ادب
آشیان مرغ رنگم از پریدن میشود
پیکر ما نیست محتاجی به تشریف دگر
عاقبت این خاکساری کسوت تن میشود
طغرل از بهر ضیاء پرتو مهر رخش
هر بن مو بر تنم مانند روزن میشود