هر کجا آن شوخ گر صیدی به ابرو میزند
بسملش چون ماه نو بر چرخ پهلو میزند
دی به گلگشت چمن نخلش خرام آورد بار
قمری با یاد قدش امروز کوکو میزند
نرگس مست خدنگانداز افسونساز او
تیر آهو از ره وحشت به آهو میزند
سرو اگر در باغ بیند سرو آزاد تو را
یک قلم انگشت حیرت بر لب جو میزند
خاک پایت توتیای دیده هر کس نشد
دست حسرت از ندامت سخت بر رو میزند!
با دل صد چاک زیر نخل شمشادم کنون
شانه از مشاطه آن مه تا به گیسو میزند
پنجه دانشربا بگشاده از اوج کمال
طغرل ما صید معنی را چو تیهو میزند