مهر عشقش در ازل خط جبینم کردهاند
نام مجنون را ازآن نقش نگینم کردهاند
حلقه پرپیچ و تاب نذر زلفش دل ربود
همچو اسکندر که با ظلمت قرینم کردهاند
یاد دادن از وجود آن دهن وهم است و بس
بس که اندر نیستی عینالیقینم کردهاند
از سر اخلاص کردم آستان او وطن
خاک کویش بهتر از خلد برینم کردهاند
لالهآسا داغهای سینه صدچاک را
از هوای عشق آن نازآفرینم کردهاند
دین و دل بر باد داد و محرم وصلش نکرد
وامق و فرهاد با صبر آفرینم کردهاند!
ناله و فریاد من تأثیر نآرد در دلش
نیست عیب او مرا بخت اینچنینم کردهاند!
یار را تنها نمییابم که گویم راز دل
دشمن و اغیار از هرسو کمینم کردهاند
جامه عریان ما فارغ از لون هواست
پیرهن در عشق او رنگ زمینم کردهاند
آنقدر در راه او از سر قدمفرسا شدم
شهرت نام جنون با من ازینم کردهاند
کاتبان قسمت و تقدیر از فکر رسا
خرمن ملک سخن را خوشهچینم کردهاند
نخل اشعار تو طغرل نام میآرد ثمر
گلشن توشیح را خاصیت اینم کردهاند!