تا کمند زلف او صد دل به یک مو میکشد
بار منت مرغ دل از خال هندو میکشد
مردم چشم مرا از شش جهت تسخیر کرد
بهر قتل عاشقان هم تیغ ابرو میکشد
خاک پای توسنش را توتیا کردم به چشم
سرمه اکنون دیدهام از خاک آن کو میکشد!
حاصل عشقم مرا شد رنگ زردی همچو کاه
کهربای جذب مهرش دل ز هرسو میکشد
نکهت روی گلش تصویر را بخشد حیات
در مشامش از نسیم او رسد بو میکشد!
از می شوقش به زاهد داد ساقی جرعهای
از کمال بیخودی در خانقه هو میکشد
عکس چشم مست او طغرل به هنگام رقم
مانی و بهزاد با مژگان آهو میکشد!