طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴ - شاه‌میرزا

شهاب‌آسا نگاهم از سپهر دیده می‌تازد

تماشا در بساط عارضش شطرنج می‌بازد

الا شاهی که فرزین‌وَش رقیب کج به او همدم

مرا او بی‌گنه از راستی رخ‌مات می‌سازد

همین بار غمش عمریست همچون فیل بر دوشم

به سوی او بود آیا که اسپ بخت من تازد؟!

مپرس آیین چشم ساحر آن شوخ ظالم را

که تاریک نگاهش عالمی در خاک اندازد

یم هر قطره اشکم اگر طوفان‌نما گردد

وگر نوح است از بیم سرشکم کشتی آغازد!

رود تا دامن خورشید دود آه عشاقان

فلک را تندر برقم عجب نبود که بگدازد

ز یمن مقدم آن شهسوار کشور خوبی

بساط صحن غیب را تا ابد با خویشتن نازد

ازین مشرق طلوع آرد شه اورنگ محبوبی

دم اندیشه‌ات طغرل اگر چون صبح خمیازد