طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

اگر اینست با خوبان عالم آشنایی‌ها

توان کردن چو نی فریاد از دست جدایی‌ها

نآمد زورق من در کنار ساحل وصلش

به بحر عشق هر چندی که کردم ناخدایی‌ها!

توان دریافت از مضمون من کوتاهی فکرم

که نخلش را مثل کردم به شمشاد از رسایی‌ها

به روی خویش تا کردی دچار آیینه حیرانم

که جوهر را نمی‌زیبد جلا از خودنمایی‌ها!

وفا چون عمر من ای بی‌وفا هرگز نمی‌سازی

مگر از عمر آموزی تو رسم بی‌وفایی‌ها؟!

به خاک آرم به زور پنجه گفتار اغیارت

اگر در عشق تو با من کند زورآزمایی‌ها!

بحمدالله که با دیر محبت مرشدم طغرل

به می آلوده کردم پیرهن از پارسایی‌ها!