بس که چون عنقا ز خاطرها فراموشیم ما
گر جهان از ما نپوشد چشم میپوشیم ما!
جوش شکر در نی آخر میکند منع صدا
از کمال شهد مضمون گرچه خاموشیم ما!
از زمین تا آسمان گر مشتری جوشد ولیک
جز قماش معنی باریک نفروشیم ما!
بنده عشقیم ما آزاد از آزادیایم
همچو زلف یار دائم حلقهبرگوشیم ما!
ساز عشرت از خموشیهای ما بیپرده است
یک جهان شور طرب پیداست گر جوشیم ما!
آنقدر مستیم از پیمانه جام ازل
روز تا شب بیسبویی باده مینوشیم ما!
شور طوفان سرشک ما اگر باشد همین
عاقبت همچون حباب خانهبردوشیم ما!
شاهد این بزم امکان دارد اوهام عدم
در خیالآباد هستی محو آغوشیم ما!
در گداز قلب خود زآتش کجا منت کشیم
بس که چون مینای می بیشعله در جوشیم ما؟!
حبذا زین مصرع بیدل که طغرل گفته است
جوهریم آب از دم شمشیر مینوشیم ما!