اگر به گوشه چشمی نظر کنی ما را
به یک نگاه کنی صید خویش دلها را!
هزار عابد و زاهد همیشود میْنوش
به محفلی که تو گیری به دست صهبا را!
به طوق بندگی گردن نهد چو قمری سرو
ببیند ار به چمن این قد دلآرا را!
کشیده مردم چشمت برای قتلم تیر
کجا رهم که زند ناوک تو عنقا را!
مشام جان و دل از نکهت تو تر گردد
اگر به باد دهی زلف عنبرآسا را!
سنای پیر خرابات بایدم گفتن
که داد با من مخمور پای خُمجا را!
بیار ساقی قدح را چه جای اهمال است
به رهن باده دهم خرقه مصلا را!
شهید خنجر مژگان او شدم طغرل
بکش ز تربت من گر گذر کنی پا را!