گوشه ای از بهر آسایش بجز میخانه نیست
چاره ی رنج دو عالم غیر یک پیمانه نیست
آنکه می بیند به بند عشق و پندم میدهد
گرچه من دیوانهام، پیداست کو فرزانه نیست
آشنا دیدش نشاط از بسکه با بیگانگان
میخورد خون زین غم اکنون تا چرا بیگانه نیست