این منم کاینسان خجل از خاک توس
میبرندم ای دریغ و ای فسوس
بیخود و درمانده و سرگشتهام
خشک لب از طرف جو برگشتهام
هر کسی کز طرف جو کامی گرفت
بر مراد کام خود جامی گرفت
در خور جامی نیامد کام من
لایق سنگی نشد هم جام من
شرح اوصاف گلم رهزن شده
لیک بسته چشم و در گلشن شده
بازگشته از گلستان خوار و زار
خود چه یابد کور از گل غیر خار
گشته یوسف را خریدار از کلاف
رانده با رخش اسبِ چوبین در مصاف
کیستم من رهروی بی راحله
کیستم من واپسی از قافله
بندهای در کار خود درماندهای
از در صاحب به خواری راندهای
بندهٔ بیشرم و گستاخ و جسور
با که آوخ با خداوندی غیور
مستمندی خسته مسکینی غریب
از صلای عام سلطان بی نصیب