نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳

شاهد غیبی که خود مستور بود

بود خود آیینه، خود منظور بود

عشق چون مشاطگی آغاز کرد

پرده از روی نکویش باز کرد

از نخست آیینه‌ای پیشش نهاد

آینه از صورت خویشش نهاد

عکس روی خویش در آیینه دید

گرچه از عکسش شد آیینه پدید

بر جمالش حسنی از نو خواست عشق

رویش از هر گونه‌ای آراست عشق

پس پریشان کرد زلف مشکبوی

در حجاب زلف پنهان کرد روی

گرچه ما محروم از روی وییم

هم اسیر زلف دلجوی وییم

تاکنون آیینه‌اش باشد به پیش

عشق میبازد همی با عکس خویش

عاشق است او با صد استغنا و ناز

عشق کس دیده‌ست بی عجز و نیاز

صبر از عکسش چو نتواند حبیب

عکس کی از اصل بتواند شکیب