نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸

ای گدایی درت مایه صاحب جاهی

فخرها کرده بدوران تو شاهنشاهی

مانده سر گشته بره چرخ هم از گام نخست

خواست با پایه ی قدر تو کند همراهی

خاک پای تو بود چشمه ی حیوان و رسید

سد سکندر بدرت بی خطر گمراهی

تا نبیند بمراد تو بجز عکس مراد

عمر بد خواه تو ایمن بود از کوتاهی

تازه شد باز جهان کهن از باد بهار

ای بهار خطرت بی خطر دی گاهی

یار دیرین طلب از تازه رخان تا کندت

مه نو ساغری و چرخ کهن خر گاهی

ناز بر دهر کن و حکم بر افلاک نشاط

تا بدانند کمین بندهٔ این درگاهی