نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

ای مایه روح و راحت جان

ای خاک تو به ز آب حیوان

ای ساحت دلگشای اشرف

ای روضهٔ جانفزای رضوان

ای غنچه گلبنت سخن سنج

ای سوسن گلشنت زبان دان

بادت چه عجب اگر برد دل

آبت چه عجب اگر دهد جان

خاکت چه عجب اگر شود لعل

از مقدم آفتاب تابان

ای باد صبا نخست بگذر

بر ساحت باغ و طرف بستان

از لاله به کف پیاله برگیر

وز ژاله عرق به رخ بیفشان

از جعد بنفشه عطر بَردار

وز عارض گل گلاب بستان

منشین که رسید موکب شاه

بر خیز و غبار راه بنشان

وانگاه به سوی شهر بگذر

بر عارض دلفریب خوبان

دلها برهان زجعد گیسو

جانها بستان ز نوک مژگان

در مقدم اشرفش بیفکن

بر پای مبارکش بیفشان

خاقان معظم مکرم

دارای جهان خدیو دوران

آن معنی لفظ آفرینش

آن حاصل کارگاه امکان

تا شادی جسم باشد از روح

تا شادی روح باشد از جان

تو شاد نشین و شاد عالم

در ظل تو ای تو ظل یزدان