نه دل به دست یاری نه سر به زیر باری
آسوده بایدم زیست یک چند بر کناری
خرم به روزگاران از دوستان بخشمی
خرسند در بهاران از بوستان بخاری
آیینه دل ما دیریست تا ندیدست
از دوستان صفایی وز دشمنان غباری
یاران به طاعت امید دارند و ما بر امید
نومید برنگشتست زین در امیدواری
از من برید و با دوست پیوست دل که نیکوست
خصمی جدا ز خصمی، یاری قرین یاری
بیهوده روزگاری بردی به سر نشاطا
تا چند وقت خود را ضایع همیگذاری؟
یا بازویی که زخمی کاری زند طلب کن
یا مرهمی که سودی بخشد به زخم کاری