نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

سرم خوش است برآنم که از سر مستی

سری بر آورم از جیب و زاستین دستی

هوای سرکشی و لاف عاشقی حاشا

که سیل ره نبرد جز بجانب پستی

جمال روی تو راز دل منست مگر

که آشکار نشد تا که پرده بر بستی

زهی کریم و خداوند و کردگار حلیم

که از تو هر چه بریدم تو باز پیوستی

سر نیاز بر این آستان نهاده نشاط

مگر که باز بر آید ز آستین دستی