لله الحمد نمردیم و بدیدیم چنین
که نه یاریست زما شاد و نه خصمی غمگین
دلی افسرده ز عشق و سری آزرده ز عقل
سینه ای خسته ز مهر و نظری بسته زکین
سبحه ای رشته اش از طره ی ترسابچگان
ساغری باده اش از باده ی فردوس برین
شرمی ای نفس از اینگونه سخنها ی گزاف
تو کجا و طمع منزلت صدیقین
تویی و یک سروسد زاهد و یک سلسله بند
تویی و یک دل و سد جامه و سد وجه رهین
تا کی و تا بکجا میروی و میبریم
رهبران از تو جدا، راهبران با تو قرین
دستگیر ار نشود لطف شهنشاه نشاط
آوخ از کار پریشان تو در دنیی و دین