چه غم ار نه برگ و باری و نه زاد راه دارم
منم آن گدا که عزم در پادشاه دارم
نظری به رویش امشب نظری به ماه دارم
که میان ماه و رویش بسی اشتباه دارم
من اگر بدم چه باکم که تویی بدین نکویی
چه نکوییم از این به که تو نیکخواه دارم
به رخ از هجوم زلفت نبود مجال دیدن
که میان روز روشن دو شب سیاه دارم
نظر ار کنم به رویت اثری ز من نماند
به تو زحمتی که دارم به یکی نگاه دارم
چو گدای روستایی که به بزم شه درآید
چه کنم ادب ندانم که چسان نگاه دارم
چه زیان به من که از من اثری به جا نماند
که امید باز گشتن نه به جایگاه دارم